سلام دوستان
کسی میدونه کلوب چ مرگش شده؟
M E H D I 2 ماه پیش
M E H D I 2 ماه پیش
هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
چوپانی این گله به گرگان بسپردند
این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود؟!
رندان به چپاول سر این سفره نشستند
اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!
خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود.
گفتند چنینیم و چنانیم دریغا ...
اینها همه لالایی خواباندن ما بود !
ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند
یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود!
هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
چوپانی این گله به گرگان بسپردند
این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود؟!
رندان به چپاول سر این سفره نشستند
اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!
خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود.
گفتند چنینیم و چنانیم دریغا ...
اینها همه لالایی خواباندن ما بود !
ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند
یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود!
ادامه
کامنت بنویسید...
M E H D I 2 ماه پیش
کاسبین_تحریم
هر روز
گرگ می آمد ، گوسفندی می درید و میرفت
چوپانان اما ده گوسفند از رمه ی آبادی میربودند ، به بهانه ی حمله گرگ .
از قضا ،گرگ مرد
چوپانان در به در ، دنبال گرگی میگشتند که به گله حمله کند. نیافتند
ناچار با گربه توافق کردند......
هر روز
گربه می آمد ، میو میو میکرد
و ده گوسفند از رمه ی آبادی کم میشد ....
داستان #تحریم اینگونه است , آمریکا با تحریم کردن یک گوسفند میبرد ،اینجا ده برابرش از کیسه ملت کم میشد
بعضی ها ، انتخابات آمریکا را که میبینند ، نگران میشوند ، که شاید گرگ بمیرد
نگران نباش عزیز بایدن میو میو کردن که بلد است ...
هر روز
گرگ می آمد ، گوسفندی می درید و میرفت
چوپانان اما ده گوسفند از رمه ی آبادی میربودند ، به بهانه ی حمله گرگ .
از قضا ،گرگ مرد
چوپانان در به در ، دنبال گرگی میگشتند که به گله حمله کند. نیافتند
ناچار با گربه توافق کردند......
هر روز
گربه می آمد ، میو میو میکرد
و ده گوسفند از رمه ی آبادی کم میشد ....
داستان #تحریم اینگونه است , آمریکا با تحریم کردن یک گوسفند میبرد ،اینجا ده برابرش از کیسه ملت کم میشد
بعضی ها ، انتخابات آمریکا را که میبینند ، نگران میشوند ، که شاید گرگ بمیرد
نگران نباش عزیز بایدن میو میو کردن که بلد است ...
ادامه
M E H D I 2 ماه پیش
حکایت_و_پند
شیری گرسنه از میان تپههای کوهستان بیرون پرید.
و گاوی را از پای درآورد.
سپس در حالی که غذا میخورد،
هر ازگاهی یکبار سرش را بالا می گرفت.
و مستانه نعره می کشید.
صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود
صدای نعره های مستانه شیر را شنید،
و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد.
هنگامی که مست پیروزی هستیم،
بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم.
غرور، منجلاب موفقیت است.
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت،
مقدمه گستاخی است!
شیری گرسنه از میان تپههای کوهستان بیرون پرید.
و گاوی را از پای درآورد.
سپس در حالی که غذا میخورد،
هر ازگاهی یکبار سرش را بالا می گرفت.
و مستانه نعره می کشید.
صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود
صدای نعره های مستانه شیر را شنید،
و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد.
هنگامی که مست پیروزی هستیم،
بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم.
غرور، منجلاب موفقیت است.
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت،
مقدمه گستاخی است!
ادامه
M E H D I 3 ماه پیش
ترامپ یا بایدن
گویند ، مردی دو دختر داشت ؛
یکی را به کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد...
چندی بعد همسرش به او گفت :
ای مرد به خانه دخترانت برو و احوال آنها را جویا شو !
مرد نیز اول به خانه کشاورز رفت و جویای احوال دخترش شد ؛ دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبخت می شویم .
سپس مرد به خانه کوزه گر رفت، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبخت می شویم و اگر نبارد خوبست.
مرد به خانه خود برگشت ، همسرش از اوضاع پرسید ،
مرد گفت:
چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم!!!
گویند ، مردی دو دختر داشت ؛
یکی را به کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد...
چندی بعد همسرش به او گفت :
ای مرد به خانه دخترانت برو و احوال آنها را جویا شو !
مرد نیز اول به خانه کشاورز رفت و جویای احوال دخترش شد ؛ دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبخت می شویم .
سپس مرد به خانه کوزه گر رفت، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبخت می شویم و اگر نبارد خوبست.
مرد به خانه خود برگشت ، همسرش از اوضاع پرسید ،
مرد گفت:
چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم!!!
ادامه
M E H D I 3 ماه پیش
M E H D I 3 ماه پیش
M E H D I 3 ماه پیش
M E H D I 3 ماه پیش
M E H D I 3 ماه پیش
M E H D I 3 ماه پیش
بود عمری به دلم با تو که تنها بِنِشینم
کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم
پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد
تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بنشینم
بی ادب نیستم اما پی یک عمر صبوری
با تو امشب نتوانم که شکیبا بنشینم
شمع را شاهد احوال من و خویش مگردان
خلوتی خواستهام با تو که تنها بنشینم
من و دامان دگر از پی دامان تو؟ حاشا!
نه گیاهم که به هر دامن صحرا بنشینم
آن غبارم که گرَم از سر دامن نفشانی
برنخیزم همهی عمر، و همین جا بنشینم
ساغرم، دورزنان پیش لبت آمدم امشب
دستگیری کن و مگذار که از پا بنشینم...
کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم
پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد
تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بنشینم
بی ادب نیستم اما پی یک عمر صبوری
با تو امشب نتوانم که شکیبا بنشینم
شمع را شاهد احوال من و خویش مگردان
خلوتی خواستهام با تو که تنها بنشینم
من و دامان دگر از پی دامان تو؟ حاشا!
نه گیاهم که به هر دامن صحرا بنشینم
آن غبارم که گرَم از سر دامن نفشانی
برنخیزم همهی عمر، و همین جا بنشینم
ساغرم، دورزنان پیش لبت آمدم امشب
دستگیری کن و مگذار که از پا بنشینم...
ادامه
کامنت بنویسید...
M E H D I 3 ماه پیش
یارانه مردم عربستان اگر به واحد تومان حساب کنید در هر روز مقدار 289,600 تومان به حساب یک شهروند عربستان واریز میشود که در ماه میشود : 8,688,000 تومان
چه به حساب کسی که گدا هست چه کسی که چند رستوران داشته باشد فرقی ندارد فقط باید شناسنامه عربستان را داشته باشد و عرب باشد
حال هم اکنون یارانه مردم ایران را در روز حساب میکنیم میشود روزی 1,500 تومان و در ماه 45,000 تومان
در واقع به طور کلی یعنی هر یک نفر از شهروندان عربستان در ماه تقریبا یارانه 173 شهروند ایرانی را از دولت میگیرد
هر روز هم دولت میخواهد آن را قطع کند
عربستان نفت دارد ، ایران هم نفت و گازوهم فلزات نادر وگران بها .... دارد
برای همین است که تمام کارگران ساختمانی ، رستورانی ،... در دبی ، امارات و عربستان ، یا ایرانی هستند یا فیلیپینی
ولی حتی یک کارگر عربی در ایران وجود ندارد
برای همین در عربستان هیچ گدایی وجود ندارد
با این حال ، دولت عربستان تاکید کرده که ( یارانهها را از ماه رمضان سال بعد ، 20 درصد افزایش خواهد داد )
چه به حساب کسی که گدا هست چه کسی که چند رستوران داشته باشد فرقی ندارد فقط باید شناسنامه عربستان را داشته باشد و عرب باشد
حال هم اکنون یارانه مردم ایران را در روز حساب میکنیم میشود روزی 1,500 تومان و در ماه 45,000 تومان
در واقع به طور کلی یعنی هر یک نفر از شهروندان عربستان در ماه تقریبا یارانه 173 شهروند ایرانی را از دولت میگیرد
هر روز هم دولت میخواهد آن را قطع کند
عربستان نفت دارد ، ایران هم نفت و گازوهم فلزات نادر وگران بها .... دارد
برای همین است که تمام کارگران ساختمانی ، رستورانی ،... در دبی ، امارات و عربستان ، یا ایرانی هستند یا فیلیپینی
ولی حتی یک کارگر عربی در ایران وجود ندارد
برای همین در عربستان هیچ گدایی وجود ندارد
با این حال ، دولت عربستان تاکید کرده که ( یارانهها را از ماه رمضان سال بعد ، 20 درصد افزایش خواهد داد )
ادامه
کامنت بنویسید...
M E H D I 4 ماه پیش
➿
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم فرما شد ،
بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ،
جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت : که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد ،
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند ،
پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد ،
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ،
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود ...!
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم فرما شد ،
بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ،
جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت : که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد ،
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند ،
پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد ،
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ،
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود ...!
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه
M E H D I 4 ماه پیش
دلم میخواهد روی تمام دیوارهای شهر، رنگ بپاشم،
رنگهای روشن و چشم نوازی که حال و هوای خیابانهای شهر را زیبا و خیال انگیز میکنند و حالِ رهگذرانِ خسته و نا امید را خوب...
دلم میخواهد کنارِ تمامِ کوچهها و خیابانها و روبروی تمام پنجرهها، گل بکارم تا دیگر، دلِ هیچ آدمی نگیرد.
میخواهم همه جا طنینِ آرام و روح نوازِ موسیقی و لبخند باشد و روی تمام درختهای سبز و برافراشته، گنجشکها بخوانند و شاپرکها برقصند
میخواهم آسمانِ این شهر، تا همیشه آبی و آفتابی باشد، لبها تا همیشه خندان و دلها تا همیشه به هم نزدیک...
دلم میخواهد بهشت را با سادهترین چیزهای ممکن بسازم
بهشتی پر از رنگ و طراوت و لبخند...
رنگهای روشن و چشم نوازی که حال و هوای خیابانهای شهر را زیبا و خیال انگیز میکنند و حالِ رهگذرانِ خسته و نا امید را خوب...
دلم میخواهد کنارِ تمامِ کوچهها و خیابانها و روبروی تمام پنجرهها، گل بکارم تا دیگر، دلِ هیچ آدمی نگیرد.
میخواهم همه جا طنینِ آرام و روح نوازِ موسیقی و لبخند باشد و روی تمام درختهای سبز و برافراشته، گنجشکها بخوانند و شاپرکها برقصند
میخواهم آسمانِ این شهر، تا همیشه آبی و آفتابی باشد، لبها تا همیشه خندان و دلها تا همیشه به هم نزدیک...
دلم میخواهد بهشت را با سادهترین چیزهای ممکن بسازم
بهشتی پر از رنگ و طراوت و لبخند...
ادامه
کامنت بنویسید...
M E H D I 4 ماه پیش
درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت:
شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم.
خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی.
پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام.
این را بگفت و روانه شد.
خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد و میخواهد که از او بخواهی...
از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی...
شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم.
خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی.
پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام.
این را بگفت و روانه شد.
خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد و میخواهد که از او بخواهی...
از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی...
ادامه
کامنت بنویسید...