فریاد ها
وقتی که رفت:من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...
99
کامنت بنویسید...
سه شنبه 18 اسفند ، 00:20
دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
بظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند
از این مردم، که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند
دل من، ای دل دیوانه من
که می سوزی ازین بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غ
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
بظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند
از این مردم، که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند
دل من، ای دل دیوانه من
که می سوزی ازین بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غ
ادامه
وقتی که رفت :با دو چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...
کامنت بنویسید...
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم با اشک تمام کوچه را تر کردم آن شب که سکوت خانه دق مرگم کرد وابستگیم را به تو باور کردم
کامنت بنویسید...
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم با اشک تمام کوچه را تر کردم آن شب که سکوت خانه دل مرگم کرد وابستگیم را به تو باور کردم
کامنت بنویسید...
قسمت نشد تا در کنار هم بمانیم قسمت نشد تا در هوای هم بمیریم
کامنت بنویسید...
دلم در هر تپش صد بار آواز تو را می خواند نمی دانم تو هم یاد دل ما می کنی یا نه
کامنت بنویسید...
من امکان گفتگوی زنده ندارم و صفحه گفتگو برام لود نمیشه
کامنت بنویسید...
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
کامنت بنویسید...