ندا اردیبهشتی 2 سال پیش
دکتر الهی قمشه ای
ﺍﮔﺮ می خوﺍﻫﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ
ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮔﺮﻩ ﻧﺰﻥ
ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ ...
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ..
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ چقدﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﯼ !
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮﺱ ﮐﻨﯽ، ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ .
ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ.
ﺩﺭ ﺍین صورت ﯾﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ می شوند ﻭ ﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می کنند !
ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، به
رﺍﺣﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺸﺎﻥ ﮐﻦ ...
ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎن هاﯾﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ !
ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﻭ ﺗﺎﺋﯿﺪ..
ﺁن ها ﺑﺎﺑﺖ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﻘﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ..
گویا ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺁن ها ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ..
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺱ ﺩﺭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻫﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﺍﺿﯿﺸﺎﻥ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ..
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻧﯿﺴت
ادامه
99
س ح ر 3 سال پیش
س ح ر 3 سال پیش
تو را می خواهم
برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی
تو را می خواهم برای خانه ای که تنهاییم
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند
و جواب نمی دهیم
تو را می خواهم
برای تنهایی
تو را می خواهم
وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
و وقتی سرما بیداد می کند
تو را می خواهم
برای پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تو را می خواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر
نادر ابراهیمی
برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی
تو را می خواهم برای خانه ای که تنهاییم
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند
و جواب نمی دهیم
تو را می خواهم
برای تنهایی
تو را می خواهم
وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
و وقتی سرما بیداد می کند
تو را می خواهم
برای پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تو را می خواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر
نادر ابراهیمی
ادامه
س ح ر 3 سال پیش
این تابستان هم به پایان میرسد
گرما که تمام شد
غروبهایِ پاییز
مردانِ خسته
پناه میبرند به آغوشِ زنانِ فداکار
و زنانِ دلگرفته
سر میگذارند بر شانهِ مردانِ مهربان
و اینطور میشود
که پاییز میگرید
آدمها چشم در چشم هم میدوزند
یک شهر میگرید
یک شهر باور میکند
که رستاخیز
بیداری دلِ آدمها ست
""نیکی فیروزکوهی""
گرما که تمام شد
غروبهایِ پاییز
مردانِ خسته
پناه میبرند به آغوشِ زنانِ فداکار
و زنانِ دلگرفته
سر میگذارند بر شانهِ مردانِ مهربان
و اینطور میشود
که پاییز میگرید
آدمها چشم در چشم هم میدوزند
یک شهر میگرید
یک شهر باور میکند
که رستاخیز
بیداری دلِ آدمها ست
""نیکی فیروزکوهی""
ادامه
سراب 3 سال پیش
تناقض 3 سال پیش
وقتی به قدرت نیاز پیدا می کنی که بخوای به دیگران آسیب
بزنی در غیر این صورت عشق برای انجام هرکاری کافیه .
چارلی چاپلین
بزنی در غیر این صورت عشق برای انجام هرکاری کافیه .
چارلی چاپلین
ادامه
بروبچه های آملی 3 سال پیش

بعضی وقتا هست،
که دوست داری یکی کنارت باشه،
محکم بغلت کنها
بذاره اشک بریزی تا سبک بشی
بعد آروم تو گوشت بگه:
دیوونه چته؟!
من که باهاتم..
که دوست داری یکی کنارت باشه،
محکم بغلت کنها
بذاره اشک بریزی تا سبک بشی
بعد آروم تو گوشت بگه:
دیوونه چته؟!
من که باهاتم..
ادامه
س ح ر 3 سال پیش
حالا تو هی بیا بگو مردها پررو می شوند !
زن باید سنگین و رنگین باشد
باید بیایند منت بکشند
من می گویم زن اگــــــر زن باشد
باید بشود روی عــــاشقیتش حساب کرد ..
... که باید عاشقی کردن بلد باشد
که جـــــــــا نزند
جا نماند
جا نگذارد ..
هی فکر نکند به این چیزهایی که
عمری در گوشش خوانده اند که زن ناز و مرد نیاز !
که بداند مرد هم آدم است دیگر
گـاهی باید لوسش کرد
گاهی باید نـازش را کشید
گــاهی باید به پایش صبر کرد ...
حتی
من می گویم زن اگر زن باشد از دوستت دارم گفتن نمی ترسد ..
تو می گویی خوش به حال زنی که عــاشق مردی نباشد
بگذار دنبالت بدوند !
و من نمی فهمم این که داری ازش حرف می زنی زندگــی است یا مسابقه
اسب دوانی !
و من نمی فهمم چرا هیچ کس برنمی دارد بنویسد از مردهــا . . .
از چشمها و شــانه ها و دستهایشــان
از آغوششان
از عطر تنشـان ،
از صدایشــان . . .
پررو می شوند ؟
خوب بشوند !
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفته ایم !؟
مگر ما به اتکــا همین دستها
همین نگاهها
همین آغوشهـا در بزنگاههای زندگی
سرپا نمانده ایم ؟
من راز این دوست داشتنهای پنهـانی را نمی فهمم .
من نمی فهمم زن بودن با
سنگین رنگین بودن
با سکوت
با انفعال چه ارتباطی دارد !؟
من بلد نیستم در سـایه دوست داشته باشم !
من می خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند ..
من می خواهم
مَردَم
دلش غنج بزند از این که
بداند جایی زنـــی دوستش دارد . . .
من می خواهم
زن باشم ...
بگذار همه دنیـا بداند
مردی این حوالی دارد
دوستت دارم هــای مرا
با خود می برد ... !
زن باید سنگین و رنگین باشد
باید بیایند منت بکشند
من می گویم زن اگــــــر زن باشد
باید بشود روی عــــاشقیتش حساب کرد ..
... که باید عاشقی کردن بلد باشد
که جـــــــــا نزند
جا نماند
جا نگذارد ..
هی فکر نکند به این چیزهایی که
عمری در گوشش خوانده اند که زن ناز و مرد نیاز !
که بداند مرد هم آدم است دیگر
گـاهی باید لوسش کرد
گاهی باید نـازش را کشید
گــاهی باید به پایش صبر کرد ...
حتی
من می گویم زن اگر زن باشد از دوستت دارم گفتن نمی ترسد ..
تو می گویی خوش به حال زنی که عــاشق مردی نباشد
بگذار دنبالت بدوند !
و من نمی فهمم این که داری ازش حرف می زنی زندگــی است یا مسابقه
اسب دوانی !
و من نمی فهمم چرا هیچ کس برنمی دارد بنویسد از مردهــا . . .
از چشمها و شــانه ها و دستهایشــان
از آغوششان
از عطر تنشـان ،
از صدایشــان . . .
پررو می شوند ؟
خوب بشوند !
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفته ایم !؟
مگر ما به اتکــا همین دستها
همین نگاهها
همین آغوشهـا در بزنگاههای زندگی
سرپا نمانده ایم ؟
من راز این دوست داشتنهای پنهـانی را نمی فهمم .
من نمی فهمم زن بودن با
سنگین رنگین بودن
با سکوت
با انفعال چه ارتباطی دارد !؟
من بلد نیستم در سـایه دوست داشته باشم !
من می خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند ..
من می خواهم
مَردَم
دلش غنج بزند از این که
بداند جایی زنـــی دوستش دارد . . .
من می خواهم
زن باشم ...
بگذار همه دنیـا بداند
مردی این حوالی دارد
دوستت دارم هــای مرا
با خود می برد ... !
ادامه
س ح ر 3 سال پیش
مشاهده تصاویر بیشتر
پری 3 سال پیش
مـن یـکـــــ زنــ ـــ ــم ...
هـــر چـقــدر هـــم که ادای محـکــم بــودن را دربـیــاورم !
هـــر چـقــدر هـــم که ادای مسـتـقــل بـــودن .
ایـنــکه " مـمـنـ ــون " !
خـــودم از پـسـش بــرمی آیــــم .
بـاز هـــم تـه تهـــش ...
بـه آن سـیـنــه پـهــن مــردانـه اتـــــــ نـیــاز دارم !
بـه دسـتـــــ هــایــت حـتــی .
نـمــی دانـی چـه لــذتــی دارد ...
وقـتــی " تـ ــ ـو " از خـیــابــان ردم مـی کـنــی !!!
هـــر چـقــدر هـــم که ادای محـکــم بــودن را دربـیــاورم !
هـــر چـقــدر هـــم که ادای مسـتـقــل بـــودن .
ایـنــکه " مـمـنـ ــون " !
خـــودم از پـسـش بــرمی آیــــم .
بـاز هـــم تـه تهـــش ...
بـه آن سـیـنــه پـهــن مــردانـه اتـــــــ نـیــاز دارم !
بـه دسـتـــــ هــایــت حـتــی .
نـمــی دانـی چـه لــذتــی دارد ...
وقـتــی " تـ ــ ـو " از خـیــابــان ردم مـی کـنــی !!!
ادامه
باران نبار نه چتر دارم نه یار 4 سال پیش
نسل عشق 4 سال پیش