نخند جانم
نخند
آدم دست و پایِ دلش
میانِ چالِ گونه ات می شکند
تو نخند
می ترسم نقاش ها
لبخندت را نقاشی کنند
عکاس ها لبخندت را ثبت کنند
شاعرها از لبخندت غزل بگویند
نویسنده ها کتابت کنند
بعد منِ دست و پا شکسته
چطور با یک شهر رو به رو شوم...؟!
رحم کن
یواشکی بخند ،فقط برای من
به یادِتم...
در شلوغ ترین ساعاتِ روز ،
در اخم هایم ،
لبخند هایم ، اشك هایم...!
به یادتم...
در خواب هایم ، رویا هایَم ، بُغض هایم...!
به یادتم ...
زمانی كه حتی نامِ من را
به یاد نداری ...
زمانی كه دلت را به كسِ دیگری داده ای...!
به یادتم بی معرفت...