به میمنت حضور جومونگ در ایران صورت گرفت!
به میمنت حضور امپراطور جومونگ در ایران یک میدان در خرمدره به نام شخص شخیص ایشان نام گذاری شد:D!
امیر 12 سال پیش
اینجا هیچکی سر جاش نیست. منم یکیش!
99
کامنت بنویسید...
امیر 12 سال پیش
غمت همسایه قلبم ...
امیر 12 سال پیش
خداوند مقرب ترین بندگان خویش را از میان عشاق بر می گزیند شهید سید مرتضی آوینی
امیر 12 سال پیش
ارمیا! کاش من هم سهرابی مثل سهراب تو داشتم. همین!
امیر 12 سال پیش
دلم خوش بود که چند تا دوست یکرنگ دارم ولی خوب که نگاه کردم دیدم همه مداد رنگی اند.
امیر 12 سال پیش
دیدار در كما
سوار گفت: تو باید برگردی. هنوز خیلی كار داری. بعد به من گفت: دو بار بگو «آب». گفتم: «آب». دوباره گفت: این لولهها را كه در دهانت است، در بیاور. این كار را هم كردم. سوار به من گفت: این ماه عظمت زیادی دارد و مرد بزرگی در این ماه (ماه رمضان) به شهادت رسیده است. به سوار گفتم: دستت را به من بده تا برخیزم. در پاسخ گفت: من دست ندارم، عبایش كنار رفت و من آن را به وضوح دیدم. بعد به نهر علقمه رفتیم و در آنجا دستهایم را شستم و آبی به صورتم زدم. نهر خروشان و سرخ بود. در آنجا هیئتها عزاداری میكردند و همه كفن پوشیده بودند، اما چهره هیچ كدام از آنها معلوم نمیشد.
علیرضا یزدانپناه، سیزده سال داشت و دانشآموز سال دوم راهنمایی بود كه مشتاق دفاع از خاك ایران اسلامی شد. اگرچه جثهاش كوچك بود، اما اعتقاد و ایمانش به وسعت دریای بیكران بود و مانند هر نوجوانی آرزوهای زیادی داشت. عشق به دفاع از دین و میهن، علیرضا را به سوی جبهههای غرب كشاند. او با عدهای دیگر، عهدهدار رساندن مهمات به رزمندگان شدند، اما یك روز، پس از رساندن مهمات، در راه برگشت، ناگهان خمپاره دشمن، او و جعبههای خالی را هدف میگیرد. علیرضا در حالی كه پانزده سال از بهار زندگیاش میگذرد، جانباز 55 درصد اعصاب و روان میشود، اما باز هم جبهه را رها نمیكند و دوباره پس از اندكی بهبودی، گام در وادی جهاد و مبارزه میگذارد. □ علیرضا بعد از جنگ به خواستگاری «جنت خالقی» كه خواهر شهید داود خالقی است و دو برادر دیگرش هم آزاده و جانباز هشت سال دفاع مقدس هستند، میرود. علیرضا و جنت با دلی سرشار از عشق و امید به آینده پای سفره عقد مینشینند تا با هم آشیانهای از مهر و صفا برای خود برپا كنند. جنت پای سفره عقد از خدای خود میخواهد به او صبر و توان عطا كند تا بتواند با تمام وجود از جانباز جنگ تحمیلی پرستاری و از حق و حقوقش دفاع كند. سرانجام او با قدرت و علاقه كامل به او «بله» میگوید. حاصل این ازدواج، سمیرا و محمد است. □ علیرضا كه ناراحتی اعصاب و روان دارد، مرتباً تحت درمان است و بیشتر روزهای سال، بیمارستان، میزبان او و قرص و دارو، خوراك همیشگیاش است. علیرضا دست دو فرزندش را میگیرد و فریاد میكشد: اللهاكبر، خمپاره زدند، پناه بگیرید، از سنگر بیرون نیایید و آنها را زیر تخت پنهان میكند و دائم حال و هوای جنگ در ذهن او تداعی میشود. جنت، كه خداوند دعایش را مستجاب كرده و به او صبر فراوان عنایت كرده است، فرزندانش را در آغوش میگیرد و همسرش را از این بیمارستان به آن بیمارستان میبرد و برای شفا و زنده ماندن او نماز و دعا میخواند و سمیرا و محمد را هم به صبر دعوت میكند. مهرماه سال 85 همزمان با ماه رمضان بود كه ناگهان حال علیرضا وخیم میشود و جنت مثل همیشه با اضطراب فراوان، چشم گریان و دست تنها، او را به بیمارستان میرساند. اما این بار فرق میكند. همه دكترها از او قطع امید میكنند. ضریب هوشی او به یك میرسد و به كما میرود. پزشكان میگویند به احتمال زیاد دچار مرگ مغزی میشود و 24 روز تمام، این دلاورمرد 37 ساله آرام و بیصدا روی تخت ماند؛ نه سخن گفت و نه پلك زد. جنت بیقرار پشت در آی.سی.یو تسبیح در دست، اشك میریزد؛ دعای جوشن كبیر و گنجالعرش میخواند. او نمیخواهد فرزندانش را یتیم بزرگ كند. نمیخواهد علیرضایش، همسرش و امید زندگیاش را از دست دهد و حالا تنها سلاحش التماس و زاری به درگاه پروردگار است. اما پس از 24 روز، در حالی كه دیگر هیچ امیدی به زنده ماندن علیرضا نبود، ناگهان دوباره متولد میشود و آنچه را كه در حالت كما بر او گذشته به زبان جاری میكند. علیرضا پس از بهبودی نسبی دربارة آن لحظه میگوید: وقتی در كما بودم، روحم در فضا حركت میكرد و جسمم را بر روی تخت بیمارستان میدیدم. مرا به مكان دیگری منتقل كردند. هوا خیلی گرم بود و هرچه انتظار میكشیدم، عصر نمیشد. در این هنگام، سواری از دور نزدیك شد كه همه به او تعظیم كردند. سوار به من اشاره كرد و گفت: جلو بیا. از بین افراد عبور كردم و نزدیك سوار ایستادم. سوار گفت: تو باید برگردی. هنوز خیلی كار داری. بعد به من گفت: دو بار بگو «آب». گفتم: «آب». دوباره گفت: این لولهها را كه در دهانت است، در بیاور. این كار را هم كردم. سوار به من گفت: این ماه عظمت زیادی دارد و مرد بزرگی در این ماه (ماه رمضان) به شهادت رسیده است. به سوار گفتم: دستت را به من بده تا برخیزم. در پاسخ گفت: من دست ندارم، عبایش كنار رفت و من آن را به وضوح دیدم. بعد به نهر علقمه رفتیم و در آنجا دستهایم را شستم و آبی به صورتم زدم. نهر خروشان و سرخ بود. در آنجا هیئتها عزاداری میكردند و همه كفن پوشیده بودند، اما چهره هیچ كدام از آنها معلوم نمیشد. جنت، همسر علیرضا هم میگوید: ناگهان پزشكان سراسیمه به داخل اتاق علیرضا آمدند و با ناباوری علائم حیاتی بیماری كه میبایست دچار مرگ مغزی شود و 24 روز در كما بوده، برمیگردد. او با دست خود و به اذن حضرت عباس(ع) لولههایی كه در دهانش بوده بیرون میآورد و شفا مییابد. □ و حالا 17 خردادماه 86 است؛ تقریباً 9 ماه پس از شفای این جانباز شیمیایی اعصاب و روان. علیرضا كه در روزهای اخیر از ناراحتی ریه رنج میبرد، با صدای سنگین و خسخس میگوید: چند روز است كه دوباره حالم بد شده، نفسم بالا نمیآید، احساس خفگی میكنم، نفس كشیدن برایم مشكل شده است. دكتر گفته باید عمل كنم. هزینه عمل ریههایم در یكی از بیمارستانهای تهران، تقریباً پنج میلیون تومان میشود. هزینه زیادی است. در كرمان عمل میكنم. جنت، این زن صبور و با ایمان میگرید و میگوید: علیرضا خیلی مظلوم است. من او را دوست دارم. زندگی با یك جانباز خیلی سخت است، اما كسی درك نمیكند. از خدا سپاسگزارم كه تا به امروز، خیلی به ما كمك كرده و هر چه از او خواستهام به من داده است. جنت با زجر روزگار و سختی زمانه الفت گرفته و همچون كوه، استوار و مقاوم است. او با خوشحالی توأم با گریه از شفای همسرش در رمضان سال 85 ابراز خرسندی میكند و از عمل ریههای او نگران است. پنج میلیون تومان، مبلغ زیادی نیست برای جانبازی كه چند سال پیش خالصانه و بیریا به دفاع از میهن پرداخت و با هفده تركش در چشمش و سه تركش در كمرش و... قرارداد بست و از آن زمان به بعد بینایی یكی از چشمهایش را از دست داد و دچار ناراحتیهای عصبی شد و نفس كشیدن به خاطر مشكلات ریوی برایش سخت شد. اگرچه علیرضا بدون هیچ تقاضا و منتی گفت: پنج میلیون تومان برای عمل ریههایم در تهران زیاد است و بنابراین در كرمان عمل میكنم، اما جای تفكر دارد؛ آیا این مبلغ در برابر فردی كه به بهای سلامتیاش، لباس رزم به تن كرده و به استقبال شهادت رفته است تا نگذارد وجبی از خاك وطن به تصرف دشمن درآید، مبلغ كلانی است؟ علیرضای 37 ساله، اسوة صبر و جوانمردی، چهارشنبه 23 خردادماه سال جاری برای جراحی ریههایش در بیمارستان حضرت زهرا(س) بستری میشود و نیازمند دعای ماست؛ اما نه، ما نیازمند دعای علیرضا هستیم تا در فردای قیامت، در حالی كه در كنار علمدار كربلا ایستاده ما را شفاعت كند.منبع امتداد
سوار گفت: تو باید برگردی. هنوز خیلی كار داری. بعد به من گفت: دو بار بگو «آب». گفتم: «آب». دوباره گفت: این لولهها را كه در دهانت است، در بیاور. این كار را هم كردم. سوار به من گفت: این ماه عظمت زیادی دارد و مرد بزرگی در این ماه (ماه رمضان) به شهادت رسیده است. به سوار گفتم: دستت را به من بده تا برخیزم. در پاسخ گفت: من دست ندارم، عبایش كنار رفت و من آن را به وضوح دیدم. بعد به نهر علقمه رفتیم و در آنجا دستهایم را شستم و آبی به صورتم زدم. نهر خروشان و سرخ بود. در آنجا هیئتها عزاداری میكردند و همه كفن پوشیده بودند، اما چهره هیچ كدام از آنها معلوم نمیشد.
علیرضا یزدانپناه، سیزده سال داشت و دانشآموز سال دوم راهنمایی بود كه مشتاق دفاع از خاك ایران اسلامی شد. اگرچه جثهاش كوچك بود، اما اعتقاد و ایمانش به وسعت دریای بیكران بود و مانند هر نوجوانی آرزوهای زیادی داشت. عشق به دفاع از دین و میهن، علیرضا را به سوی جبهههای غرب كشاند. او با عدهای دیگر، عهدهدار رساندن مهمات به رزمندگان شدند، اما یك روز، پس از رساندن مهمات، در راه برگشت، ناگهان خمپاره دشمن، او و جعبههای خالی را هدف میگیرد. علیرضا در حالی كه پانزده سال از بهار زندگیاش میگذرد، جانباز 55 درصد اعصاب و روان میشود، اما باز هم جبهه را رها نمیكند و دوباره پس از اندكی بهبودی، گام در وادی جهاد و مبارزه میگذارد. □ علیرضا بعد از جنگ به خواستگاری «جنت خالقی» كه خواهر شهید داود خالقی است و دو برادر دیگرش هم آزاده و جانباز هشت سال دفاع مقدس هستند، میرود. علیرضا و جنت با دلی سرشار از عشق و امید به آینده پای سفره عقد مینشینند تا با هم آشیانهای از مهر و صفا برای خود برپا كنند. جنت پای سفره عقد از خدای خود میخواهد به او صبر و توان عطا كند تا بتواند با تمام وجود از جانباز جنگ تحمیلی پرستاری و از حق و حقوقش دفاع كند. سرانجام او با قدرت و علاقه كامل به او «بله» میگوید. حاصل این ازدواج، سمیرا و محمد است. □ علیرضا كه ناراحتی اعصاب و روان دارد، مرتباً تحت درمان است و بیشتر روزهای سال، بیمارستان، میزبان او و قرص و دارو، خوراك همیشگیاش است. علیرضا دست دو فرزندش را میگیرد و فریاد میكشد: اللهاكبر، خمپاره زدند، پناه بگیرید، از سنگر بیرون نیایید و آنها را زیر تخت پنهان میكند و دائم حال و هوای جنگ در ذهن او تداعی میشود. جنت، كه خداوند دعایش را مستجاب كرده و به او صبر فراوان عنایت كرده است، فرزندانش را در آغوش میگیرد و همسرش را از این بیمارستان به آن بیمارستان میبرد و برای شفا و زنده ماندن او نماز و دعا میخواند و سمیرا و محمد را هم به صبر دعوت میكند. مهرماه سال 85 همزمان با ماه رمضان بود كه ناگهان حال علیرضا وخیم میشود و جنت مثل همیشه با اضطراب فراوان، چشم گریان و دست تنها، او را به بیمارستان میرساند. اما این بار فرق میكند. همه دكترها از او قطع امید میكنند. ضریب هوشی او به یك میرسد و به كما میرود. پزشكان میگویند به احتمال زیاد دچار مرگ مغزی میشود و 24 روز تمام، این دلاورمرد 37 ساله آرام و بیصدا روی تخت ماند؛ نه سخن گفت و نه پلك زد. جنت بیقرار پشت در آی.سی.یو تسبیح در دست، اشك میریزد؛ دعای جوشن كبیر و گنجالعرش میخواند. او نمیخواهد فرزندانش را یتیم بزرگ كند. نمیخواهد علیرضایش، همسرش و امید زندگیاش را از دست دهد و حالا تنها سلاحش التماس و زاری به درگاه پروردگار است. اما پس از 24 روز، در حالی كه دیگر هیچ امیدی به زنده ماندن علیرضا نبود، ناگهان دوباره متولد میشود و آنچه را كه در حالت كما بر او گذشته به زبان جاری میكند. علیرضا پس از بهبودی نسبی دربارة آن لحظه میگوید: وقتی در كما بودم، روحم در فضا حركت میكرد و جسمم را بر روی تخت بیمارستان میدیدم. مرا به مكان دیگری منتقل كردند. هوا خیلی گرم بود و هرچه انتظار میكشیدم، عصر نمیشد. در این هنگام، سواری از دور نزدیك شد كه همه به او تعظیم كردند. سوار به من اشاره كرد و گفت: جلو بیا. از بین افراد عبور كردم و نزدیك سوار ایستادم. سوار گفت: تو باید برگردی. هنوز خیلی كار داری. بعد به من گفت: دو بار بگو «آب». گفتم: «آب». دوباره گفت: این لولهها را كه در دهانت است، در بیاور. این كار را هم كردم. سوار به من گفت: این ماه عظمت زیادی دارد و مرد بزرگی در این ماه (ماه رمضان) به شهادت رسیده است. به سوار گفتم: دستت را به من بده تا برخیزم. در پاسخ گفت: من دست ندارم، عبایش كنار رفت و من آن را به وضوح دیدم. بعد به نهر علقمه رفتیم و در آنجا دستهایم را شستم و آبی به صورتم زدم. نهر خروشان و سرخ بود. در آنجا هیئتها عزاداری میكردند و همه كفن پوشیده بودند، اما چهره هیچ كدام از آنها معلوم نمیشد. جنت، همسر علیرضا هم میگوید: ناگهان پزشكان سراسیمه به داخل اتاق علیرضا آمدند و با ناباوری علائم حیاتی بیماری كه میبایست دچار مرگ مغزی شود و 24 روز در كما بوده، برمیگردد. او با دست خود و به اذن حضرت عباس(ع) لولههایی كه در دهانش بوده بیرون میآورد و شفا مییابد. □ و حالا 17 خردادماه 86 است؛ تقریباً 9 ماه پس از شفای این جانباز شیمیایی اعصاب و روان. علیرضا كه در روزهای اخیر از ناراحتی ریه رنج میبرد، با صدای سنگین و خسخس میگوید: چند روز است كه دوباره حالم بد شده، نفسم بالا نمیآید، احساس خفگی میكنم، نفس كشیدن برایم مشكل شده است. دكتر گفته باید عمل كنم. هزینه عمل ریههایم در یكی از بیمارستانهای تهران، تقریباً پنج میلیون تومان میشود. هزینه زیادی است. در كرمان عمل میكنم. جنت، این زن صبور و با ایمان میگرید و میگوید: علیرضا خیلی مظلوم است. من او را دوست دارم. زندگی با یك جانباز خیلی سخت است، اما كسی درك نمیكند. از خدا سپاسگزارم كه تا به امروز، خیلی به ما كمك كرده و هر چه از او خواستهام به من داده است. جنت با زجر روزگار و سختی زمانه الفت گرفته و همچون كوه، استوار و مقاوم است. او با خوشحالی توأم با گریه از شفای همسرش در رمضان سال 85 ابراز خرسندی میكند و از عمل ریههای او نگران است. پنج میلیون تومان، مبلغ زیادی نیست برای جانبازی كه چند سال پیش خالصانه و بیریا به دفاع از میهن پرداخت و با هفده تركش در چشمش و سه تركش در كمرش و... قرارداد بست و از آن زمان به بعد بینایی یكی از چشمهایش را از دست داد و دچار ناراحتیهای عصبی شد و نفس كشیدن به خاطر مشكلات ریوی برایش سخت شد. اگرچه علیرضا بدون هیچ تقاضا و منتی گفت: پنج میلیون تومان برای عمل ریههایم در تهران زیاد است و بنابراین در كرمان عمل میكنم، اما جای تفكر دارد؛ آیا این مبلغ در برابر فردی كه به بهای سلامتیاش، لباس رزم به تن كرده و به استقبال شهادت رفته است تا نگذارد وجبی از خاك وطن به تصرف دشمن درآید، مبلغ كلانی است؟ علیرضای 37 ساله، اسوة صبر و جوانمردی، چهارشنبه 23 خردادماه سال جاری برای جراحی ریههایش در بیمارستان حضرت زهرا(س) بستری میشود و نیازمند دعای ماست؛ اما نه، ما نیازمند دعای علیرضا هستیم تا در فردای قیامت، در حالی كه در كنار علمدار كربلا ایستاده ما را شفاعت كند.منبع امتداد
ادامه
امیر 12 سال پیش
اهانت بیسابقه یوسف صانعی به رییس جمهور :احمدی نژاد حرامزاده است؟1
اهانت بیسابقه یوسف صانعی به رییس جمهور تهران ، خبرگزاری جمهوری اسلامی ۲۷/۰۵/۸۸ روزنامه جوان تیتر یك امروز خود را به اظهار نظر یوسف صانعی درباره رییس جمهور اختصاص داده است كه در سخنرانی در گرگان به شخص رییس جمهور توهین كرده است. به گزارش ایرنا، روزنامه جوان در مطلبی با عنوان اهانت بیسابقه یوسف صانعی به رییس جمهور نوشته است : در دنیای امروز كه حتی خصوصیترین رفتارها و اظهارات شخصیتها نیز از تیررس رسانههای اینترنتی، صوتی و تصویری در امان نیست،هر روز اخبار تامل برانگیز، شگفت آور، ترسناك و گاه خنده آوری از اظهارات و مواضع افراد شناخته شده، فضای رسانهای موجود را در مینوردد و چشمها و گوشهای بسیاری را به خود متوجه میسازد. این موضوع به ویژه در ایام پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران، مصادیق زیادی یافت و طی آن بارها مواضع و سخنان شخصیتهای مختلف بر صدر رسانهها قرار گرفت و موجی از واكنشها را برانگیخت. منبع: http://www2.irna.ir/fa/news/view/menu-151/8805268525101644.htm این بار اما نوبت به شیخ یوسف صانعی رسید. وی در جریان آشوبهای پس از انتخابات نیز، چندین بار به مدد بیانیههایی كه در حمایت از میرحسین موسوی، مهدی كروبی و آشوبگران معترض و مخالفت با احمدی نژاد منتشر كرد، به خبر اول رسانهها به ویژه رسانههای بیگانه تبدیل شده بود. این روند اما، ادامه یافت و رسانههای خبری پرده دیگری از -كینه> وی را از رئیس جمهور دهم، افشا كردند. بر این اساس، صانعی كه در هفتههای گذشته بارها در حمایت از آشوبگران، نظام را متهم كرده و تلویحا شخصیتهای انقلابی را مورد اهانت قرار داده بود، اخیرا نیز در اقدامی عجیب احمدی نژاد را - حرامزاده> خواند. به گزارش رجانیوز، وی در جمع تعدادی از روحانیون هم نظرش در گرگان، با اشاره به مراسم تحلیف رئیس جمهوری در مجلس گفت: -در مجلس در مقابل قرآن به خدا سوگند میخورند، این هم كفاره داره هم حنثاش معصیت كبیره است. اون وقت چطور روز از نو روزی از نو؟ این از حرومزادگیشه دروغ میگه! والا امام زمان رو میبینه>. اهانت بیسابقه و تعجب برانگیز صانعی به رئیس جمهور كشور كه حدود دو ماه پیش با كسب بیش از۲۴/۵میلیون رای، بار دیگر از مردم ایران رای اعتماد گرفته، در حالی منتشر میشود كه فیلم این فحاشی اكنون در خروجی سایتهای مخالف نظام در دسترس است. با این وصف، برای یوسف صانعی ممكن نیست تا با تكذیب صوری، شانه از بار مسوولیت بیان چنین سخنان مجرمانهای خالی كند.
اهانت بیسابقه یوسف صانعی به رییس جمهور تهران ، خبرگزاری جمهوری اسلامی ۲۷/۰۵/۸۸ روزنامه جوان تیتر یك امروز خود را به اظهار نظر یوسف صانعی درباره رییس جمهور اختصاص داده است كه در سخنرانی در گرگان به شخص رییس جمهور توهین كرده است. به گزارش ایرنا، روزنامه جوان در مطلبی با عنوان اهانت بیسابقه یوسف صانعی به رییس جمهور نوشته است : در دنیای امروز كه حتی خصوصیترین رفتارها و اظهارات شخصیتها نیز از تیررس رسانههای اینترنتی، صوتی و تصویری در امان نیست،هر روز اخبار تامل برانگیز، شگفت آور، ترسناك و گاه خنده آوری از اظهارات و مواضع افراد شناخته شده، فضای رسانهای موجود را در مینوردد و چشمها و گوشهای بسیاری را به خود متوجه میسازد. این موضوع به ویژه در ایام پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران، مصادیق زیادی یافت و طی آن بارها مواضع و سخنان شخصیتهای مختلف بر صدر رسانهها قرار گرفت و موجی از واكنشها را برانگیخت. منبع: http://www2.irna.ir/fa/news/view/menu-151/8805268525101644.htm این بار اما نوبت به شیخ یوسف صانعی رسید. وی در جریان آشوبهای پس از انتخابات نیز، چندین بار به مدد بیانیههایی كه در حمایت از میرحسین موسوی، مهدی كروبی و آشوبگران معترض و مخالفت با احمدی نژاد منتشر كرد، به خبر اول رسانهها به ویژه رسانههای بیگانه تبدیل شده بود. این روند اما، ادامه یافت و رسانههای خبری پرده دیگری از -كینه> وی را از رئیس جمهور دهم، افشا كردند. بر این اساس، صانعی كه در هفتههای گذشته بارها در حمایت از آشوبگران، نظام را متهم كرده و تلویحا شخصیتهای انقلابی را مورد اهانت قرار داده بود، اخیرا نیز در اقدامی عجیب احمدی نژاد را - حرامزاده> خواند. به گزارش رجانیوز، وی در جمع تعدادی از روحانیون هم نظرش در گرگان، با اشاره به مراسم تحلیف رئیس جمهوری در مجلس گفت: -در مجلس در مقابل قرآن به خدا سوگند میخورند، این هم كفاره داره هم حنثاش معصیت كبیره است. اون وقت چطور روز از نو روزی از نو؟ این از حرومزادگیشه دروغ میگه! والا امام زمان رو میبینه>. اهانت بیسابقه و تعجب برانگیز صانعی به رئیس جمهور كشور كه حدود دو ماه پیش با كسب بیش از۲۴/۵میلیون رای، بار دیگر از مردم ایران رای اعتماد گرفته، در حالی منتشر میشود كه فیلم این فحاشی اكنون در خروجی سایتهای مخالف نظام در دسترس است. با این وصف، برای یوسف صانعی ممكن نیست تا با تكذیب صوری، شانه از بار مسوولیت بیان چنین سخنان مجرمانهای خالی كند.
ادامه
کامنت بنویسید...
یکشنبه 1 شهریور ، 17:32
کدوم فحش کدوم بی احترامی میشه یه کم به اون حکایت توجه کنید اصلا اون جمله با توجه به حکایت معنای بدی نداره و داخل حکایت کسی که این جمله را میگوید مورد انتقاد است نه کسی که راجع بهش صحبت میشود.شما عادت کردید تا اسم دروغ میاد به خودتون بگیرید اصلا سخنرانی رو گوش کن از کجا معلوم به هاشمی نگفته باشه
ادامه
امیر 12 سال پیش
بدنم از اظهارات موكل خودم به لرزه افتاد.
حاشیههای دومین دادگاه متهمان كودتای مخملی زمانی كه یكی از متهمان، اتهامات وارده خود را پذیرفت و از ارتباط خود با گروهك منافقین در دادگاه به صورت علنی پرده برداشت وكیل وی به منظور دفاع از موكلش پشت تریبون رفته و در ابتدای سخنان خود خطاب به قاضی گفت: بنده كه چندین سال است وكیل هستم بدنم از اظهارات موكل خودم به لرزه افتاد. به گزارش فارس دومین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات متهمان حوادث پس از انتخابات و متهمان كودتای مخملی صبح امروز شنبه در شعبه 15 دادگاه عمومی و انقلاب تهران به صورت علنی برگزار شد كه این جلسه حاشیههای نیز به همراه داشت. * جلسه دادگاه ساعت 8:40 دقیقه صبح به ریاست قاضی صلواتی و با حضور تعدادی از متهمان كودتای مخملی و اغتشاشگران با قرائت آیاتی از سوره نصر آغار شد. * قاضی صلواتی در ابتدای این جلسه به مدت 10 دقیقه در خصوص جلسه صحبت های را بیان كرده و پس از آن ساعت 8:50 دقیقه معاون دادستان تهران بخش دوم كیفر خواست متهمان را شروع به قرائت كرد كه قرائت این كیفر خواست تا ساعت 10:35 دقیقه به طول انجامید. * حضور تعداد زیادی خبرنگاران از خبرگزاریها و همچنین صدا و سیما برای پوشش این جلسه قابل توجه بود. * زمانی كه یكی از متهمان، اتهامات وارده خود را پذیرفت و از ارتباط خود با گروهك منافقین در دادگاه به صورت علنی پرده برداشت وكیل وی به منظور دفاع از موكلش پشت تریبون رفته و در ابتدای سخنان خود خطاب به قاضی گفت: بنده كه چندین سال است وكیل هستم بدنم از اظهارات موكل خودم به لرزه افتاد. * قاضی صلواتی هم خطاب به وی گفت: شما چرا بدنتان به لرزه افتاده شما كه از وكلای قدیمی كشور هستید نباید بدنتان به لرزه بیافتد. * در حین برگزاری دادگاه دو نفر كارتن به دست وارد جلسه شدند كه توجهات را به خود جلب كرد، این دو نفر به قسمت جلویی دادگاه رفته و كارتنها را پایین گرفته و به هر نفر یك ساندیس و كیك دادند. *قاضی به دلیل اینكه روند دادگاه به جای حساسی رسیده بود و از طرفی هم به لحظات اذان ظهر نزدیك میشدیم درخواست ادامه جلسه را صادر كرد. * خانم نازك افشاری كارمند بخش فرهنگی سفارت فرانسه كه در چند اغتشاش حضور داشته بود پس از پایان جلسه در جمع خبرنگاران در پاسخ به این سوال كه برخورد ماموران در زندان با شما چگونه بوده است، گفت: برخورد بسیار خوب بوده و آنها با ما مهربان بودند. * اضطراب شهاب طباطبایی عضو شورای مركزی حزب مشاركت و رئیس شاخه جوانان حامی میر حسین موسوی و كلوتیلد ریس تبعه كشور فرانسه در دادگاه به چشم میخورد. * در این دادگاه تعدادی از متهمان ضمن اینكه كیفر خواست آنها در دادگاه قرائت شد از خود دفاع كرده و وكلای آنها نیز به دفاع از این متهمان پرداختند. * حضور 2 خانم مرتبط به عناصر خارجی هم در این جلسه به چشم میخورد كه یكی كلوتیلد ریس تبعه فرانسه و دیگری نازك افشار كارمند بخش فرهنگی سفارت فرانسه بود. * در این جلسه علی تاجرنیا، هدایت آقایی، جواد امام، شهاب طباطبایی و احمد زید آبادی به عنوان متهم حضور داشتند. *دومین جلسه رسیدگی به اتهامات متهمان حوادث اخیر ساعت 2:30 پایان یافت.
حاشیههای دومین دادگاه متهمان كودتای مخملی زمانی كه یكی از متهمان، اتهامات وارده خود را پذیرفت و از ارتباط خود با گروهك منافقین در دادگاه به صورت علنی پرده برداشت وكیل وی به منظور دفاع از موكلش پشت تریبون رفته و در ابتدای سخنان خود خطاب به قاضی گفت: بنده كه چندین سال است وكیل هستم بدنم از اظهارات موكل خودم به لرزه افتاد. به گزارش فارس دومین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات متهمان حوادث پس از انتخابات و متهمان كودتای مخملی صبح امروز شنبه در شعبه 15 دادگاه عمومی و انقلاب تهران به صورت علنی برگزار شد كه این جلسه حاشیههای نیز به همراه داشت. * جلسه دادگاه ساعت 8:40 دقیقه صبح به ریاست قاضی صلواتی و با حضور تعدادی از متهمان كودتای مخملی و اغتشاشگران با قرائت آیاتی از سوره نصر آغار شد. * قاضی صلواتی در ابتدای این جلسه به مدت 10 دقیقه در خصوص جلسه صحبت های را بیان كرده و پس از آن ساعت 8:50 دقیقه معاون دادستان تهران بخش دوم كیفر خواست متهمان را شروع به قرائت كرد كه قرائت این كیفر خواست تا ساعت 10:35 دقیقه به طول انجامید. * حضور تعداد زیادی خبرنگاران از خبرگزاریها و همچنین صدا و سیما برای پوشش این جلسه قابل توجه بود. * زمانی كه یكی از متهمان، اتهامات وارده خود را پذیرفت و از ارتباط خود با گروهك منافقین در دادگاه به صورت علنی پرده برداشت وكیل وی به منظور دفاع از موكلش پشت تریبون رفته و در ابتدای سخنان خود خطاب به قاضی گفت: بنده كه چندین سال است وكیل هستم بدنم از اظهارات موكل خودم به لرزه افتاد. * قاضی صلواتی هم خطاب به وی گفت: شما چرا بدنتان به لرزه افتاده شما كه از وكلای قدیمی كشور هستید نباید بدنتان به لرزه بیافتد. * در حین برگزاری دادگاه دو نفر كارتن به دست وارد جلسه شدند كه توجهات را به خود جلب كرد، این دو نفر به قسمت جلویی دادگاه رفته و كارتنها را پایین گرفته و به هر نفر یك ساندیس و كیك دادند. *قاضی به دلیل اینكه روند دادگاه به جای حساسی رسیده بود و از طرفی هم به لحظات اذان ظهر نزدیك میشدیم درخواست ادامه جلسه را صادر كرد. * خانم نازك افشاری كارمند بخش فرهنگی سفارت فرانسه كه در چند اغتشاش حضور داشته بود پس از پایان جلسه در جمع خبرنگاران در پاسخ به این سوال كه برخورد ماموران در زندان با شما چگونه بوده است، گفت: برخورد بسیار خوب بوده و آنها با ما مهربان بودند. * اضطراب شهاب طباطبایی عضو شورای مركزی حزب مشاركت و رئیس شاخه جوانان حامی میر حسین موسوی و كلوتیلد ریس تبعه كشور فرانسه در دادگاه به چشم میخورد. * در این دادگاه تعدادی از متهمان ضمن اینكه كیفر خواست آنها در دادگاه قرائت شد از خود دفاع كرده و وكلای آنها نیز به دفاع از این متهمان پرداختند. * حضور 2 خانم مرتبط به عناصر خارجی هم در این جلسه به چشم میخورد كه یكی كلوتیلد ریس تبعه فرانسه و دیگری نازك افشار كارمند بخش فرهنگی سفارت فرانسه بود. * در این جلسه علی تاجرنیا، هدایت آقایی، جواد امام، شهاب طباطبایی و احمد زید آبادی به عنوان متهم حضور داشتند. *دومین جلسه رسیدگی به اتهامات متهمان حوادث اخیر ساعت 2:30 پایان یافت.
ادامه
امیر 12 سال پیش
فاین تذهبون ؟؟
دهقان فداکار پیر شده ، چوپان دروغگو عزیز شده ، شنگول و منگول گرگ شدن ، کوکب حوصله مهمون ها رو نداره، کبری تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه ، روباه و کلاغ دستشون توو یه کاسه است ، حسنک گوسفندها رو ول کرده و توو یه شرکت آبدارچی شده ، آرش کمانگیر معتاد شده ، شیرین ، خسرو و فرهاد رو پیچونده و با دوست پسرش رفته اسکی ، رستم و اسفندیار اسب هاشونو فروختند و با موتور میرن کیف قاپی ، راستی به سر خودمون چی آ وردیم ؟؟ فاین تذهبون ؟؟
دهقان فداکار پیر شده ، چوپان دروغگو عزیز شده ، شنگول و منگول گرگ شدن ، کوکب حوصله مهمون ها رو نداره، کبری تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه ، روباه و کلاغ دستشون توو یه کاسه است ، حسنک گوسفندها رو ول کرده و توو یه شرکت آبدارچی شده ، آرش کمانگیر معتاد شده ، شیرین ، خسرو و فرهاد رو پیچونده و با دوست پسرش رفته اسکی ، رستم و اسفندیار اسب هاشونو فروختند و با موتور میرن کیف قاپی ، راستی به سر خودمون چی آ وردیم ؟؟ فاین تذهبون ؟؟
ادامه
امیر 12 سال پیش
امیر 12 سال پیش
صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر . ولی دردناکتر از همه اینست که ندانی باید صبر کنی یا فراموش...
امیر 12 سال پیش
آقای احمدی نژاد عزیز بمان
امیر 12 سال پیش
نبودن هیچگاه به سختیه فراموش کردن یک بودن نیست