می ترسیدی همه ش یه نقشه باشه، یا نه، من جا بزنم، یا نه، نشه که بشه...
این حستو خیلی خوب فهمیده بودم، همون اوّل که رسیدی یه قدمیم...، حتّی همون روز که از دیوار کوتاهه... پریدیم، خیابونم رد کردیم و رسیدیم به... : ) اون روز نمی تونستم حرف بزنم، نمی تونستی حرف بزنی. نه، نه، حرف داشتیم خیلیم داشتیم...، امّا سخت بود. قرار بود واقعیتارو بگیم. تلخ بودن. تلخو تف می کنن؛ امّا من و تو قورتش دادیم... : )
باید یه چیزی اون سکوتِ تلخو می شکست. زیرچشمی بِهِم نگاه کردی و بعدش خیره شدی به مسیر... خوندی آهنگِ: یه غریبه... . تو، اون تلخی رو طاقت نیاوردی و ریختی تو صدات...، منم، طاقت نیاوردم، ریختم تو چشام...
+ نه نقشه بود، نه من جا زدم؛ فقط نشد که بشه...
+ راستی هنوزم صدات تلخ میشه؟!
#سیگنالِ 505