عاشق که شدی با ایمان عاشق شو...
با همه ی خودت، هر چقدر که هستی!
همه ی حرف هایش را باور کن...
گفت : "خورشید شب ها خاموش می شود به عشق ماهش، تو روز روشن شو به عشق من"
بگو چشم!
گفت "زمین صاف است" تعجب کن اما "نه" نگو، علم نیازی به توجیه تو ندارد...
بگویی نه برای اثبات حرفش هم که شده سر همین جاده را می گیرد و صاف می رود تا آن جا که غیب شود و بیفتد زیر آسمان دیگر...
آن وقت تو می مانی و زمین به اصطلاح گردت که وجب به وجبش را هم که بگردی دیگر پیدایش نمی کنی!
قوانین فیزیک را بگذار برای اهلش، تو فقط به صافی دلش فکر کن و گردی اشک هایش و عشقی که نباید برود...
و به ایمانت.... همین!

rich.h
، 6 سال و 9 ماه و 29 روز
مرد 40 ساله مجرد
فوق ديپلم ، آزاد
رسانه ها
مـــــهربانو 4 ساعت پیش
99
کامنت بنویسید...
3 ساعت پیش
که در این مفاهیم و معانی ، به هم شبیه تر هستن ... هر عقیده ای در جای خودش قابل احترامه ... ولی روابط طولانی مدت در زندگی مشترک ، تنها با وجود نقاط مشترک زیاد و همراهی و همفکری و همدلی امکانپذیره ... تنها چیزی که باعث از هم پاشیدن روابط و دوستی ها و زندگی ها میشه، همین بروز و وجود و گسترش تضادها و اختلافهاست... اختلافهایی که بتدریج در گوشه گوشه زندگی بروز میکنه و متاسفانه در خیلی موارد ، گذشت و صبوری هم وجود نداره ...
ادامه
4 ساعت پیش
عشق یک طرفه ، چیزی جز بردگی و در نهایت نابودی و پوچی نداره .. تنها عشقی که سرانجام داره ، عشقی است دوطرفه و بر اساس منطق و درک و شناخت .... شاید عشق های یک طرفه ای وجود داشته باشه که عاشق به هر روش ، خودشو برای معشوق وقف میکنه ... ولی آیا این واقعا عشقه !!! شاید این کلمه در هر ذهنی و هر مغزی، تعریف خودشو داره ... و مطمئنا همینطوره ... همه کلمات ، همه عبارات، همه اصلاحات ، حتی خداوند و درک ان، در هر ذهنی، تعریف خاص خودشو داره . و اینجاست که افرادی در انتخاب همراهشون موفق ترن و از زندگی مشترک لذت بیشتری میبرن
ادامه
5 ساعت پیش
هر چه گفت گفتیم چشم و بر خم ابرو نیاوردیم
گفتم نظر کن سر بر نکرد او
مهربانو خانم عشق دردناک ترین خواستنیه دنیاست . گفتم و چشم رفت
گفتم نظر کن سر بر نکرد او
مهربانو خانم عشق دردناک ترین خواستنیه دنیاست . گفتم و چشم رفت
ادامه
شبکه قرآن 5 روز پیش
گــل نــرجــس 6 روز پیش
نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده میشد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.
«عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بیدلیل مغرور نشو! اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمیآمدند و «علی» را انتخاب میکردند.
معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نمازگزاران را ثابت میکند.
پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینیاش برساند، خدا بهشت را بر او واجب مینماید و بلافاصله مشاهدهکرد که همه تلاش میکنند نوک زبانِشان را به نوک بینیِشان برسانند تا ببینند بهشتیاند یا جهنمی؟
«عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش میکند و سعی میکند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود.
از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو میخواهند. «علی» برای این جماعت حیف است.
روزی حضرت علی(ع) نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی به حال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور؟
مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود:
شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمانی محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند و از گرسنگی سنگ به شکم خود بسته بودند...
مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ علی فروشی نکنیم
قال امام الصادق علیه السلام:
مَن وَجَدَ بَرد، حُبِّنا علی قلبه فلیُکٍثر الدعاء لِأمّه ۲
هر کس خنکای محبت ما را در دل خویش احساس میکند برای مادرش بسیار دعا کند. زیرا این شیرینی و گوارایی و محبت ما را مرهون پاکدامنی مادرش است.
مقداد از کوچه بنی هاشم می گذشت که عمر(…) سد راه او شد.
به مقداد گفت: از کجا می آیی؟
مقداد جواب داد: از خانه مولایم علی. عمر تا این سخن را شنید یک سیلی محکم به مقداد زد.
مقداد نقش زمین شد و شروع کرد به گریه کردن.
عمر مضحکانه گفت: درد داشت که گریه می کنی؟
مقداد جواب داد: گریه من به خاطر سیلی خوردنم نیست، به خاطر این است که با این دست سنگین دختر رسول خدا ص را سیلی زدی. حالا احساس سیلی خوردن زهرا س را حس می کنم. ۳
پی نوشت:
۱ - منبع شیعه:
ثقة الاسلام کلینی، الکافی، ج ۸، ص ۵۷، دار الکتب الاسلامیة، تهران، ۱۳۶۵ه ش
منبع اهل سنت:
مجمع الزّوائد هیثمى، ج ۹، ص ۱۳۱؛ المعجم الکبیر طبرانى، ج ۱، ص ۳۲۰؛ شرح نهج البللاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۸، ص ۲۸۲؛ شواهد التنزیل حاکم حسکانى، ج ۲، ص ۲۳۳؛ مناقب خوارزمى، ص ۱۲۹؛ ینابیع المودّة قندوزى، ج ۱، ص ۲۰۰،۳۸۹، ۳۹۱ و ۳۹۳.
۲ - کتاب من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق.
۳-بحارالانوار،ج۴۳ .
ادامه
سحر 6 روز پیش
یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت
آن یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشت
آن که باور داشت روزی میرسد بیچاره بود
,آن که در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت
دشت باور داشت گرگی در میان گله بود
گله باور داشت اما من نمیدانم چرا
باور سگ چوپان نداشت
یک نفر پالان خر را در میان خانه پنهان کرده بود
آن یکی با بار خر میرفت و خر پالان نداشت
یک نفر فردوس را ارزان به مردم میفروخت
نقشه ها که او داشت در پندار خود شیطان نداشت
هر کجا دست نیازی بود بر سویی دراز
رعیت بیچاره بخشش داشت اما خان نداشت
یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت
آن یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشت
آن که باور داشت روزی میرسد بیچاره بود
,آن که در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت
دشت باور داشت گرگی در میان گله بود
گله باور داشت اما من نمیدانم چرا
باور سگ چوپان نداشت
یک نفر پالان خر را در میان خانه پنهان کرده بود
آن یکی با بار خر میرفت و خر پالان نداشت
یک نفر فردوس را ارزان به مردم میفروخت
نقشه ها که او داشت در پندار خود شیطان نداشت
هر کجا دست نیازی بود بر سویی دراز
رعیت بیچاره بخشش داشت اما خان نداشت
یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت
ادامه
کامنت بنویسید...
حال خوب فقط خدا 6 روز پیش
کامنت بنویسید...